متن آهنگ
قصهام قصهی خوندن بود
«اقرا بسم رب» روزم بود
شب که میشد، فکر میکردم
خورشید حاصل سوختن بود
شبی که پردهی نگاه ماست
مهلت تابش ستاره هاس
فاصله بین این سایه و نور
شک به اکنون، ترس عبور
بخار نفس اونی که لُخته
یعنی زمستونو توی سینهاش کشته
اونجا که پایان قافیه هاس
شروع اصلی بازی ماس
من، تموم خوابامو رفتم
انگاری همه کارامو کردم
بارامو بستم، ساکم تو دستم
کت بسته، روی زانوم نشستم
سست! ببین باد منو شست
آستینم لک دامنو شست
مادر هم وزن باور شد
اخمش، منِ آدمو شست
خرجش: غرور مزخرفم
وهم اینکه من موجهم
من من «ما ما» شد وقتی
کم کم بابا شد زخمی
ما، قهرمان زنده میخوایم
مرز نه، تو قلبا جبهه میخوایم
حاصل کشته رو کشته چی شد؟
این همه خون! پ این صلحه چی شد؟
گفتن که! خونُ با آب میشورن
گناهو با آتیش داغ میشورن
اگه واسهی کفنم شعری نبود
تن منم با خاک پاک میشورن
بس نیست آدم؟ «آدم» بس نیست؟
یه کمی اشک بریز، نه خون! بسه آدم، نخون!
«اقرا بسم رب» روزم بود
شب که میشد، فکر میکردم
خورشید حاصل سوختن بود
شبی که پردهی نگاه ماست
مهلت تابش ستاره هاس
فاصله بین این سایه و نور
شک به اکنون، ترس عبور
بخار نفس اونی که لُخته
یعنی زمستونو توی سینهاش کشته
اونجا که پایان قافیه هاس
شروع اصلی بازی ماس
من، تموم خوابامو رفتم
انگاری همه کارامو کردم
بارامو بستم، ساکم تو دستم
کت بسته، روی زانوم نشستم
سست! ببین باد منو شست
آستینم لک دامنو شست
مادر هم وزن باور شد
اخمش، منِ آدمو شست
خرجش: غرور مزخرفم
وهم اینکه من موجهم
من من «ما ما» شد وقتی
کم کم بابا شد زخمی
ما، قهرمان زنده میخوایم
مرز نه، تو قلبا جبهه میخوایم
حاصل کشته رو کشته چی شد؟
این همه خون! پ این صلحه چی شد؟
گفتن که! خونُ با آب میشورن
گناهو با آتیش داغ میشورن
اگه واسهی کفنم شعری نبود
تن منم با خاک پاک میشورن
بس نیست آدم؟ «آدم» بس نیست؟
یه کمی اشک بریز، نه خون! بسه آدم، نخون!