متن آهنگ معین زد به نام قربانت
من نوشتم شاید بعد من خوانده شود اشعارم من نمیدانم خوب
که این جوهر پس دادن خودکار از صبح چه به کار آید خوب
لنگه کفش است در این لوت کویر
در آتی جوهر کفش یه لنگش که درون ما نیست
پس چرا میکوشم
مغز من از چه چرا می جوشد
من فقط میدانم کوشش بی ثمری نیس جهان
علف هرز چرا در خاکه است
او چرا بهر چه چرا در خاکه میروید
خالق آن که پرسشم را که جوابه میگوید
من که خود مشتاقم، که خودم را به خودم بشناسم
چون به غیر از صورت باد زد و
گرفتم که کلاهم پس معرکه اس
کس به غیر از خود من نشناسد
خود من چیست در او خود من چیست در او
سایه ابر به روی کوه است و علف زاری سبز آن سو تر
جاده ای در راه است
تیره ابریست عمود و درختانی که شکوفا شده اند
به گمانم که بهار است این جا
من خودم در راهم
بین هر پیچه دوراه تابلو یست منظره دار
من شجاآنه قلم بر دستم اما دست من میلرزد
من که خود در راهم سببه لرزش دست من یارس
تپه ها زیبا تر نام این تپه چه بود
من برای شهرت ها روحی خودم، در بمبست ها فکارم را میگذارم
و حالا شناسنامه ای او در ورقم
ابر های مغرور چه قیافه ای به خود میگیرند
و چه در تغییرند تابلو ای در خاکی
من به آن سو چقدر نزدیکم
و از آن سو چقدر دور شدم
و تعادل که میان راهست
و خدا هر جا هست
و خدا هر جا هست
تکه درختی شده سبز در میان برهوتی پر از سبزه چمن
ولی او خوش حال است
جاده ای در راهست
او به تماشای مسافر و مسافر به تماشای درختست
هر چند چند نفر روی تو را می بینند
تو که از رو همه را می بینی
مشتی از اقوامش خوش و خرم سبزند آن دور تر
او به تنهایی یه مشت دور شد از همه ی هم همه ها
در نظر اقوامش او چقدر مغرور است
و تو چه زیبا در جاده تنهایی خود به درخت مینگری
که این جوهر پس دادن خودکار از صبح چه به کار آید خوب
لنگه کفش است در این لوت کویر
در آتی جوهر کفش یه لنگش که درون ما نیست
پس چرا میکوشم
مغز من از چه چرا می جوشد
من فقط میدانم کوشش بی ثمری نیس جهان
علف هرز چرا در خاکه است
او چرا بهر چه چرا در خاکه میروید
خالق آن که پرسشم را که جوابه میگوید
من که خود مشتاقم، که خودم را به خودم بشناسم
چون به غیر از صورت باد زد و
گرفتم که کلاهم پس معرکه اس
کس به غیر از خود من نشناسد
خود من چیست در او خود من چیست در او
سایه ابر به روی کوه است و علف زاری سبز آن سو تر
جاده ای در راه است
تیره ابریست عمود و درختانی که شکوفا شده اند
به گمانم که بهار است این جا
من خودم در راهم
بین هر پیچه دوراه تابلو یست منظره دار
من شجاآنه قلم بر دستم اما دست من میلرزد
من که خود در راهم سببه لرزش دست من یارس
تپه ها زیبا تر نام این تپه چه بود
من برای شهرت ها روحی خودم، در بمبست ها فکارم را میگذارم
و حالا شناسنامه ای او در ورقم
ابر های مغرور چه قیافه ای به خود میگیرند
و چه در تغییرند تابلو ای در خاکی
من به آن سو چقدر نزدیکم
و از آن سو چقدر دور شدم
و تعادل که میان راهست
و خدا هر جا هست
و خدا هر جا هست
تکه درختی شده سبز در میان برهوتی پر از سبزه چمن
ولی او خوش حال است
جاده ای در راهست
او به تماشای مسافر و مسافر به تماشای درختست
هر چند چند نفر روی تو را می بینند
تو که از رو همه را می بینی
مشتی از اقوامش خوش و خرم سبزند آن دور تر
او به تنهایی یه مشت دور شد از همه ی هم همه ها
در نظر اقوامش او چقدر مغرور است
و تو چه زیبا در جاده تنهایی خود به درخت مینگری
پخش آنلاین آهنگ معین زد به نام قربانت
0:00
0:00
کد پخش آهنگ
لینک کوتاه مطلب